نویسنده: حمیدرضا ابک



 

وقتی نمایش فیلم محمد رسول الله در نمازخانه ی مدرسه تمام شد، معلم دینی بالای سن رفت تا ما دانش آموزان شگفت زده از این همه عظمت را هدایت کند. مقادیر معتنابهی درباره ی تاریخ اسلام توضیح داد و به این نکته اشاره کرد که سینما هرگز نمی تواند واقعیت های تاریخی را درست «بیان» کند. بعد هم از محققان فیلم گلایه کرد که درک چندان دقیقی از تاریخ اسلام نداشته اند و به همین دلیل ذوالفقار مولا علی بن ابی طالب(ع) را «دوشاخه» تصویر کرده اند. او به ما ثابت کرد دو شاخه بودن ذوالفقار، ناشی از کج فهمی برخی محققان بوده و قضیه از این قرار است که شمشیرهای عربی تنها از یک سو تیز می شده اند چون بازوی انسان فقط از یک طرف قادر به ضربه زدن با شمشیر است. اما شمشیر علی(ع) از دو سو تیز می شد چون ایشان قادر بود از دو سو ضربت بزند و به نبرد بپردازد.
بعدها که اندکی اهل تحقیق شدیم، فهمیدیم استدلال معلم دینی، بیشتر قریب به واقع است تا تصویری که عقاد به ما نشان داده. اما برای من، هنوز هم تصویر ذوالفقار همان شمشیر دو شاخه ای است که شمشیر ولید را به آسمان فرستاد و سرنوشت جنگ بدر را تعیین کرد؛ در روزی که تمام اسلام در برابر تمام کفر قد علم کرده بود. الرساله با همان فیلم محمد رسول الله را بارها دیده ام. بسیار بیشتر از آژانس شیشه ای و درخت گلابی، بسیار بیشتر از توت فرهنگی های وحشی و کازابلانکا. محمدرسول الله تنها یک فیلم نبود؛ مانیفست زندگی مسلمانی بود که می خواستند دیگران آنها را آن گونه ببیند که «هستند» و نه آن گونه که آنها «گمان می کنند».
در سال های نوجوانی ما بود که مسئله ی «هویت» به مسئله ای جدی و تئوریک تبدیل شد. شاید آن روزها در این باره کمتر می نوشتند و سخن می گفتند اما بسط و توسعه ی الگوی انقلاب اسلامی در دهه ی 60، بیش از هر چیزی در عالم هنر، نیازمند عناصر مقومی بود که انگاره های این الگو را تثبیت کند و راه را برای آینده اش هموار کند. متولیان سینما در آن سال ها، احساس می کردند سینمای برخاسته از انقلاب اسلامی باید سینمایی از بنیاد «دیگر» باشد و از این رو بود که تمام نهادهای فرهنگی در پی آن بودند که فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند که تاکنون کسی در سرزمینی قادر به ابداع و اجرایش نبوده. این ترجیع بند بحث های نظری دست اندرکاران، همان مسئله ی هویت بود. سینما چگونه می تواند هویت «اسلامی»، «ایرانی» و «انقلابی» ما را تصویر کند؟ هنر به عنوان «ابزار»ی متعالی، چگونه می تواند جاده صاف کن مسیر سنگلاخی باشد که جامعه ی جوان ایرانی برای رسیدن به آینده پیش روی خود دارد؟
این که گردانندگان سینما در سرزمین ما تا چه اندازه موفق به پیشبرد اهداف خود شدند و این که آیا اساساً پیش فرض های آنان برای تولید سینمایی هویت محور، درست و بی تناقض بود یا حتی در صورت درست بود، صرفاً شروطی بود لازم و نه کافی، بحثی است که سال هاست منتقدان ما بدان پرداخته اند. اما شاید بازخوانی «اجتماعی» فیلم هایی که در آن سال ها فضای عمومی کشور ما را تحت تاثیر قرار دادند و پاسخی درخور به دغدغه ی دل مشغولاتی بودند که شاید خودشان هم نمی دانستند دنبال چه چیزی می گردند، کمتر محل تحقیق و پژوهش اهل نظر بوده است.
محمد رسول الله که بعدها منتقدان سینمایی ما به ساختار و اجرایش ایراد گرفتند و در مقام مقایسه رأی به برادر خورشید، خواهر ماه و ده فرمان دادند، بیش از هر چیز، اولین هماوردی جهان اسلام با صنعت عظیمی بود که مرزهای امپراتوری اش هر روز از هالیوود گسترده تر می شد. سینما بزرگ ترین سلاح غرب برای پروژه های جهانی سازی بود و حالا در اواسط دهه ی 1970، کارگردان سوری که در یوسی ال ای سینما خوانده بود و دستیاری سام پکین پا را در کارنامه اش داشت، تمام سوژه های ممکن را کنار گذاشته بود تا برای فیلمی سرمایه گذار پیدا کند که قرار بود داستان زندگی پیامبر اسلام(ص) را به تصویر بکشد.
جالب این که دست آخر معمر قذافی، انقلابی آغازین و دیکتاتور واپسین لیبی، 10 میلیون دلار از بودجه ی فیلم را از جیب ملتش تقبل کرد به شرط آن که عقاد فیلم بعدی اش را درباره ی عمر مختار بسازد.
«اولین» ها معمولا این شانس را دارند که لقب «بهترین» ها را هم در رده بندی ها از آن خود کنند. نمی دانم آیا جهان اسلام پس از محمد رسول الله توانست فیلمی با این ابعاد از عظمت و شکوه را روانه ی بازار کند یا نه؛ گمان نمی کنم. اما جسارت عقاد در پرداختن به موضعی تا بدین پایه ارزشمند و البته حساسیت برانگیز، هرگز از سوی دیگر هنرمندان مسلمان عرصه ی سینما تکرار نشد. برای مخاطبان امروز، محمد رسول الله روایتی رسمی است از فاصله ی زمانی بعثت پیامبراکرم(ص) تا فتح مکه. دین پژوهان و مورخان اسلام اما می دانند که عقاد برای ساختن فیلم چه رنج هایی متحمل شده و چه تلاش هایی کرد. تیزبینی او در درک حساسیت های جامعه ی اسلامی، تلاشش برای رعایت حرمت بزرگان مذاهب اسلامی در عین وفادار بودن به عنصر جذابیت، «لابی» های گسترده ی او و تیمش با علمای اسلام و بهره گیری اش از کسانی چون جوده السحار و احمد شلبی در نگارش فیلمنامه، مثل دقیق و مناسبی است از«جدیت» و «پشتکار» انسانی که مقصدی متعالی را در سر می پروراند؛ پروژه ی «هویت اسلامی در جهان جدید» را استارت زده بود.
بازتاب اجتماعی فیلم عقاد در جهان اسلام، شاید با هیچ فیلم دیگری قابل مقایسه نبود. اولین بار بود که خانواده های مسلمان پذیرفتند سینما هم می تواند بخشی از زندگی مؤمنانه ی آنان باشد و چه بسا آنچه را آنها در طول سالیان نتوانسته بودند به فرزندانشان «بیاموزند»، در زمانی اندک به آنان «بقبولاند».
در کشور ما دیالوگ های درخشان فیلم تا مدت ها بر سر زبان نوجوانان و جوانان بود. سکانس شهادت حمزه سیدالشهدا، بارها در کوچه های خاکی شهرهای ما بازسازی شد. کودکان بسیاری را می دیدی که هر بار پس از پخش فیلم از تلویزوین، از خانه بیرون می آمدند و با موسیقی حماسی موریس ژار، سوار بر اسب های خیالی، به جنگ دشمنان اسلام می رفتند و در نبردهای تن به تن، «شبیه» و «ولید» و «عبته» را به خاک مذلت می نشاندند.
اذان گفتن بلال پس از فتح مکه، گونه ای خاص از «مؤذنی» و «مکبری» در مساجد ما آفرید؛ دست ها کنار گوش و اذانی که حروفش از مخارج صحیح ادا می شد؛ بدون تحریرهای موسیقایی. شاید امروز شنیدن این جمله برای بسیاری از مخاطبان به شوخی نزدیک تر باشد اما بسیار بودیم ما دانش آموزانی که هنگام تنبیه شدن برای «لو» دادن دانش آموز دیگری که کاری کرده بود خلاف میل معلمان، چشمان را می بستیم و صبر یاسر سمیه، پدر و مادر عمار را از برابر دیدگان می گذراندیم. «رسالت» به ما آموخته بود که چگونه می توان در زندگی روزمره «مسلمانانه» زیست.
کارگردان بزرگ جهان اسلام توانسته بود هم «قصه»اش را روایت کند، هم «جذابیت» را فدای محتوا نکند و هم در حد توان و استعداد سینمای آن سال ها، تاریخی کهن را با تمام عظمتش بازنماید و شاید این بزرگ ترین تفاوت رسالت بود با فیلم های دیگری که دیگران می ساختند.
این که با ملاک های امروزی ما فیلم مصطفی عقاد از منتقدان چه نمره ای می گیرد بحث دیگری است. این که آیا جوان مسلمان جهان امروز همان ارتباطی را با فیلم برقرار می کند که مخاطب 30 سال پیش هم چندان قابل بررسی نیست. اما این که چرا بازماندگان آن نسل، هنوز هم هنگام ورود پیامبر(ص) به سرزمین وحی در سکانس فتح مکه، اشک می ریزند و به تحقق وعده ی الهی بر روی زمین می اندیشند، شاید دلیلی نداشته باشد جز این که عقاد، در مقام متفکری اندیشمند «سخن زمان» خود را یافته بود؛ محمد رسول الله درست در همان زمانی ساخته شد باید می شد؛ پیش از ظهور بنیادگرایی اسلامی که در قالب بیماری طالبان و القاعده، پیش از سرنگونی دیکتاتورهای عربی که به نام دین، تنها به فتح می اندیشند و پیش از سیطره ی پروژه ی «اسلام هراسی» در اذهان دیگرانی که با دوربین ها و عینک هایشان به ما می نگرند. فیلم عقاد، «حجت» مسلمانی مؤمنان، در عصر بمب ها و رسانه هاست؛ کاش یک بار دیگر فیلم را ببینید.
منبع:نشریه همشهری 24 شماره 4/مرداد 91